این روزهای من.....



چه حس قشنگی داره

اول صبحی

صدای باد و بارون؛ وزیدن یه نسیم مدایم از پس پنجره.

چه خوبه؛ شکل یه موسیقی که سکوت این روزا رو میکشه و به آدم انگیزه میده برای بیدار موندن؛ برای زندگی کردن.

منظورم از بیداری صرفا بُعد فیزیکی خواب و بیدار بودن نیست؛ منظورم بیدار شدن و بیدار موندن و زندگی کردنه نه زنده بودن

شاید جالب باشه نظاره‌ی بهار رو از پشت پنجره ؛ بین در و دیوار؛ بین یه مکعب که بهش میگیم اتاق.

درسته این بهار میتونست قشنگ‌تر باشه ولی میشه هم از یه دید دیگه بهش نگاه کرد

این روزا بیشتر دلم میخواد احساسم رو بنویسم تا روزمرگیا و کاراییو که انجام دادم؛ حسای متناقضی که باعث میشه هر روز و هر ساعت احساس کنم آدم روز قبل نیستم؛ یه روز یه حس عالی؛ یه روز یه حس مسخره و بدتر از همه‌ی حسا؛ حس کلافگی؛ حسِ.

هیچی ولش کن؛ نمیخوام با نوشتن این حرفا حس فوق‌العاده‌ی الانمو که شاید خیلیم موندگار نباشه خراب کنم از کلمه‌ی "باید" متنفرم ولی میخوام برای خودم چند تا باید بذارمو یکیش اینکه باید حالِ دلم خوب باشه چه بخوام چه نخوام.

باید انتخاب کنم که به دنیا لبخند بزنم یا.

ولی اینم یه شعاره.

بازم مثل همیشه؛

درونم پر از ناگفته‌هاست

خوشا به حال شما که شاعری بلدید.


آخرین مطالب
آخرین جستجو ها